باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن، برای مثال سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ - ۹۷۸)
باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن، برای مِثال سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ - ۹۷۸)
قوت و چسبندگی داشتن. کشش داشتن. صاحب ریع بودن، دنباله داشتن، دارای عصب بودن. - پی کسی داشتن، متابع او بودن. هوای او داشتن. براستای وی رفتن. بدنبال او رفتن: تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. خاقانی
قوت و چسبندگی داشتن. کشش داشتن. صاحب ریع بودن، دنباله داشتن، دارای عصب بودن. - پی کسی داشتن، متابع او بودن. هوای او داشتن. براستای وی رفتن. بدنبال او رفتن: تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. خاقانی
داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیلۀ کسی بثالثی: بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی) ، حامل واسطۀ سخنی یا مطلبی بودن از کسی برای دیگری
داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیلۀ کسی بثالثی: بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی) ، حامل واسطۀ سخنی یا مطلبی بودن از کسی برای دیگری
تقدیم کردن. بحضور بردن. عرض کردن: حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است. (تاریخ بیهقی). میکائیل نسخت قصه پیش داشت امیر گفت بستان و بخوان. (تاریخ بیهقی). گفتند این حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد، آنرا پیش داشته آید... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341)... بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفت، و تاج و طوق و اسب سواری پیش داشتند. (تاریخ بیهقی ص 44). رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامۀ بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. (تاریخ بیهقی). رسول گفت که علی تکین میگوید مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین، من لشکر و فرزند پیش داشتم مکافات من این بود. (تاریخ بیهقی). آن سوگندنامه پیش داشتند. خواجه آنرابزبان راند. (تاریخ بیهقی). عرض، پیش داشتن نامه و نبشته را. (منتهی الارب) ، برابر داشتن. در حضور داشتن. در مجلس و بارگاه داشتن: می سوری بخواه کامد رش مطربان پیش دار و باده بکش. خسروی. ، مقدم داشتن: گفت ای خداوند من در همسایگی خود بنا کن مرا خانه ای، اول همسایگی پیش داشت آنگاه خانه. (قصص الانبیا ص 105). چو تو دل بر مراد خویش داری مراد دیگران کی پیش داری. نظامی. ، جلو آوردن. برجسته ساختن. از حد طبیعی برتر و آماسیده تر نمودن، چنانکه عضوی بسبب ورم یا شکمی بسبب آبستنی یا پرخوری: جملۀ آن زر که بر خویش داشت بذل شکم کرد و شکم پیش داشت. نظامی. - درپیش چشم داشتن، در نظر داشتن. برابر دیده داشتن: و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود معین گرداند. (کلیله و دمنه). - در پیش داشتن شغلی یا کاری، در برابر داشتن: همانا عشقی اندر پیش دارد بلائی خواهد آوردن بمن بر. فرخی. و شغلی در پیش داریم چنانکه سخت پیداست سخت زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در مهمات ملکی که در پیش داریم بارای روشن وی رجوع کنیم. (تاریخ بیهقی)
تقدیم کردن. بحضور بردن. عرض کردن: حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است. (تاریخ بیهقی). میکائیل نسخت قصه پیش داشت امیر گفت بستان و بخوان. (تاریخ بیهقی). گفتند این حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد، آنرا پیش داشته آید... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341)... بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفت، و تاج و طوق و اسب سواری پیش داشتند. (تاریخ بیهقی ص 44). رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامۀ بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. (تاریخ بیهقی). رسول گفت که علی تکین میگوید مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین، من لشکر و فرزند پیش داشتم مکافات من این بود. (تاریخ بیهقی). آن سوگندنامه پیش داشتند. خواجه آنرابزبان راند. (تاریخ بیهقی). عرض، پیش داشتن نامه و نبشته را. (منتهی الارب) ، برابر داشتن. در حضور داشتن. در مجلس و بارگاه داشتن: می سوری بخواه کامد رش مطربان پیش دار و باده بکش. خسروی. ، مقدم داشتن: گفت ای خداوند من در همسایگی خود بنا کن مرا خانه ای، اول همسایگی پیش داشت آنگاه خانه. (قصص الانبیا ص 105). چو تو دل بر مراد خویش داری مراد دیگران کی پیش داری. نظامی. ، جلو آوردن. برجسته ساختن. از حد طبیعی برتر و آماسیده تر نمودن، چنانکه عضوی بسبب ورم یا شکمی بسبب آبستنی یا پرخوری: جملۀ آن زر که بر خویش داشت بذل شکم کرد و شکم پیش داشت. نظامی. - درپیش چشم داشتن، در نظر داشتن. برابر دیده داشتن: و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود معین گرداند. (کلیله و دمنه). - در پیش داشتن شغلی یا کاری، در برابر داشتن: همانا عشقی اندر پیش دارد بلائی خواهد آوردن بمن بر. فرخی. و شغلی در پیش داریم چنانکه سخت پیداست سخت زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در مهمات ملکی که در پیش داریم بارای روشن وی رجوع کنیم. (تاریخ بیهقی)
اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن. خواستار و خواهان بودن: هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش. سعدی. جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. طالب وصل تو چون مفلس و اندیشۀ گنج حاصل آن است که سودای محالی دارد. سعدی. ، ارتباط و سروکار و معامله داشتن: نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم من به این سلسله عمری است که سودا دارم. مخلص کاشی (از آنندراج). ، راست آمدن سودا. (آنندراج)
اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن. خواستار و خواهان بودن: هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش. سعدی. جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. طالب وصل تو چون مفلس و اندیشۀ گنج حاصل آن است که سودای محالی دارد. سعدی. ، ارتباط و سروکار و معامله داشتن: نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم من به این سلسله عمری است که سودا دارم. مخلص کاشی (از آنندراج). ، راست آمدن سودا. (آنندراج)
عهد داشتن: عمری است که با عشق تو پیمان دارم خون دل و غم بسینه مهمان دارم چون کوه بسودای تو در وادی غم آتش بجگر آب بدامان دارم. علی میرزابیک درمنی (از آنندراج)
عهد داشتن: عمری است که با عشق تو پیمان دارم خون دل و غم بسینه مهمان دارم چون کوه بسودای تو در وادی غم آتش بجگر آب بدامان دارم. علی میرزابیک درمنی (از آنندراج)
جنگ داشتن. در حرب بودن. در رزم بودن: زره پوش گشتند مردان بستان مگر باغ با زاغ پیکار دارد. ناصرخسرو. جفا و ستم را غنیمت شمارد وفا و لطف را بپیکار دارد. ناصرخسرو. یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی همی کار هموار پیکار دارد. ناصرخسرو. رجوع به پیکار شود
جنگ داشتن. در حرب بودن. در رزم بودن: زره پوش گشتند مردان بستان مگر باغ با زاغ پیکار دارد. ناصرخسرو. جفا و ستم را غنیمت شمارد وفا و لطف را بپیکار دارد. ناصرخسرو. یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی همی کار هموار پیکار دارد. ناصرخسرو. رجوع به پیکار شود
بیدار کردن، مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن: صبا باز با گل چه بازار دارد که هموارش از خواب بیدار دارد. ناصرخسرو. زیرا که تا بصبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم. ناصرخسرو
بیدار کردن، مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن: صبا باز با گل چه بازار دارد که هموارش از خواب بیدار دارد. ناصرخسرو. زیرا که تا بصبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم. ناصرخسرو
دنباله داشتن، ریع داشتن کشش داشتن صاحب ریع بودن، قوت داشتن، دارای عصب بودن (گوشت)، یا پی کسی (چیزی) داشتن، متابع او بودن بدنبال او رفتن هوای او را داشتن: تا من پی آن زلف سر افکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. (خاقانی)
دنباله داشتن، ریع داشتن کشش داشتن صاحب ریع بودن، قوت داشتن، دارای عصب بودن (گوشت)، یا پی کسی (چیزی) داشتن، متابع او بودن بدنبال او رفتن هوای او را داشتن: تا من پی آن زلف سر افکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. (خاقانی)
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)