جدول جو
جدول جو

معنی پیدا داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

پیدا داشتن
(هََ رَبَ)
آشکارا داشتن. هویدا و نمایان داشتن:
در آبی که پیدا ندارد کنار
غرور شناور نیاید بکار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پیدا داشتن
هویدا داشتن آشکار داشتن: در آبی که پیدا ندارد کنار غرور شناور نیاید بکار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیدا گشتن
تصویر پیدا گشتن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن
به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
پیشکش کردن، تقدیم کردن، مقدم داشتن، در حضور داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد داشتن
تصویر یاد داشتن
به خاطر داشتن، بلد بودن، آگاه بودن، از بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروا داشتن
تصویر پروا داشتن
باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن، برای مثال سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ - ۹۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
قوت و چسبندگی داشتن. کشش داشتن. صاحب ریع بودن، دنباله داشتن، دارای عصب بودن.
- پی کسی داشتن، متابع او بودن. هوای او داشتن. براستای وی رفتن. بدنبال او رفتن:
تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم
چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ مْوْ)
داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیلۀ کسی بثالثی: بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی) ، حامل واسطۀ سخنی یا مطلبی بودن از کسی برای دیگری
لغت نامه دهخدا
(هََ ص ص)
تقدیم کردن. بحضور بردن. عرض کردن: حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است. (تاریخ بیهقی). میکائیل نسخت قصه پیش داشت امیر گفت بستان و بخوان. (تاریخ بیهقی). گفتند این حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد، آنرا پیش داشته آید... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341)... بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفت، و تاج و طوق و اسب سواری پیش داشتند. (تاریخ بیهقی ص 44). رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامۀ بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. (تاریخ بیهقی). رسول گفت که علی تکین میگوید مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین، من لشکر و فرزند پیش داشتم مکافات من این بود. (تاریخ بیهقی). آن سوگندنامه پیش داشتند. خواجه آنرابزبان راند. (تاریخ بیهقی). عرض، پیش داشتن نامه و نبشته را. (منتهی الارب) ، برابر داشتن. در حضور داشتن. در مجلس و بارگاه داشتن:
می سوری بخواه کامد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.
خسروی.
، مقدم داشتن: گفت ای خداوند من در همسایگی خود بنا کن مرا خانه ای، اول همسایگی پیش داشت آنگاه خانه. (قصص الانبیا ص 105).
چو تو دل بر مراد خویش داری
مراد دیگران کی پیش داری.
نظامی.
، جلو آوردن. برجسته ساختن. از حد طبیعی برتر و آماسیده تر نمودن، چنانکه عضوی بسبب ورم یا شکمی بسبب آبستنی یا پرخوری:
جملۀ آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت.
نظامی.
- درپیش چشم داشتن، در نظر داشتن. برابر دیده داشتن: و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود معین گرداند. (کلیله و دمنه).
- در پیش داشتن شغلی یا کاری، در برابر داشتن:
همانا عشقی اندر پیش دارد
بلائی خواهد آوردن بمن بر.
فرخی.
و شغلی در پیش داریم چنانکه سخت پیداست سخت زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در مهمات ملکی که در پیش داریم بارای روشن وی رجوع کنیم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ / کِ دَ)
اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن. خواستار و خواهان بودن:
هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش.
سعدی.
جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم.
سعدی.
طالب وصل تو چون مفلس و اندیشۀ گنج
حاصل آن است که سودای محالی دارد.
سعدی.
، ارتباط و سروکار و معامله داشتن:
نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم
من به این سلسله عمری است که سودا دارم.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، راست آمدن سودا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
حامل پیام بودن
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ فَ)
آشکار گردانیدن. هویدا کردن. پدید کردن. عرض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
ملازم شغل پاکار یا حرفتی بودن:
اژدهائی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهال پیشه اش گربگی و راسوی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هَمْ بَ لَ)
عهد داشتن:
عمری است که با عشق تو پیمان دارم
خون دل و غم بسینه مهمان دارم
چون کوه بسودای تو در وادی غم
آتش بجگر آب بدامان دارم.
علی میرزابیک درمنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ ن ن)
جنگ داشتن. در حرب بودن. در رزم بودن:
زره پوش گشتند مردان بستان
مگر باغ با زاغ پیکار دارد.
ناصرخسرو.
جفا و ستم را غنیمت شمارد
وفا و لطف را بپیکار دارد.
ناصرخسرو.
یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی
همی کار هموار پیکار دارد.
ناصرخسرو.
رجوع به پیکار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیدار کردن، مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن:
صبا باز با گل چه بازار دارد
که هموارش از خواب بیدار دارد.
ناصرخسرو.
زیرا که تا بصبح شب دوشین
بیدار داشت بادۀ دوشینم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دنباله داشتن، ریع داشتن کشش داشتن صاحب ریع بودن، قوت داشتن، دارای عصب بودن (گوشت)، یا پی کسی (چیزی) داشتن، متابع او بودن بدنبال او رفتن هوای او را داشتن: تا من پی آن زلف سر افکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
باک داشتن ترسیدن مبالات پروا کردن، التفات توجه. یا پروا داشتنی امری نداشتن، بدان توجه نکردن التفات نکردن محل و وزن ننهادن ذهول از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد داشتن
تصویر یاد داشتن
بخاطرداشتن مقابل فراموش کردن، بخاطر سپردن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا داشتن
تصویر فدا داشتن
فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا ساختن
تصویر پیدا ساختن
آشکار کردن هویدا کردن پدید آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکار داشتن
تصویر پیکار داشتن
در رزم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا گشتن
تصویر پیدا گشتن
ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
داشتن مطلب و خبری از جانب کسی برای ابلاغ بدیگری: بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
بحضور بردن، عرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا داشتن
تصویر جدا داشتن
منفرد ساختن، دور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیام داشتن
تصویر پیام داشتن
حامل پیام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
عهد داشتن: عمریست که با عشق تو پیمان دارم خون دل و غم بسینه مهمان دارم. (علی میرزا بیک درمنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروا داشتن
تصویر پروا داشتن
((~. تَ))
باک داشتن، اعتناء، توجه
فرهنگ فارسی معین